امروز وقتی روی سکوی کنار استخر نشسته بودم و به دخترکوچولوم نگاه میکردم، مادری بودم که دخترشو آورده استخر! یه لحظه زمان انگار ایستاد که آره اون بچه ی توئه، باورت میشه؟ بنظرم مامان باحالی بودم، این دومین هفتس که قرار گذاشتم پیش خودم که شنبه ها ببرمش استخر، این فرصته تابستونو از دست ندیم و حسابی ورزش و تفریح کنیم. خب بار سنگینش رو دوش مامانمه :)) چون دو سا ساعتی باید دختر کوچولوئه رو نگه داره تا ما بریم صفاسیتی. همین دیروز بود که خودم همینقدر فسقلی بودمو عاشق استخر ! راستی زمان ما چقددددر استخرها پر از بچه بود، آخ که چقدر ما همه چیو با سختی و کمبود تجربه کردیم، این استخر مذکور به این گندگی تقریبا خالیه! کلن ده پونزده نفر بیشتر نبودیم. ما فقط خودمون میفهمیم که دوران کودکی مون رو در چه رقابت شدیدی طی کردیم. و بچه های ما چقدر خلوت و لوکسن. یه عالمه امکانات، کلی زمان، و یه دنیا قربون صدقه:) امید دارم خروجی قابل قبولی داشته باشه نسلشون.